عاشق بودن یا نبودن مسئله این است؟
در اتوبان خلوت نیمه شب از پشت زدم به یه پارس مشکی رنگ اسپرته شیک. سپر عقبشو شکستم. با دیدن راننده و همراهش زیر گلوم احساس سنگینی کردم. یه غول با یه نیمچه غول عصبی پیاده شدن. تا به خود بیام نیمچه غول از پشت فرمون بیرونم کشید. بلندم کرد و کوبید روی کاپوت پراید درب داغونم و گفت:
یقه پیرهنمو مث افساری چسبیده بود. احساس خفگی می کردم. با ریشتر کم می لرزیدم. غول دو متر قد و دو متر پهنا داشت. با ریشی بلند و موهایی دم اسبی. جلو سپر شکسته زانو زده بود. دستشو رو شکستگی سپر گذاسته بود و نوازش میکرد. با صدایی خفه و خش دار گفت: چکارش کنیم نوید؟
غول کوچیکه رو به رییس گفت: هر چی امر کنید سلطان
و بغل گوشم گفت: این ماشین عشقه سلطانه. میدونی چکار کردی؟ سپر عشقشو شکستی.

با ناله زاری گفتم:اشتباه کردم. حواسم نبود. یعنی فکرم درگیر بود
گفت: خفه..
غول کوچیکه از بیانم چندشش شد. سلطان؟! نمی دونم اسمش سلطان بود یا یه جور صفت بود. منتظر حکم سلطان بودیم. بعد چند دقیقه عزاداری گفت: عشق در برابر عشق
اینو گفت و با بغضی که سعی می کرد پنهان کنه رفت تو ماشین نشست..
پرسیدم: منظورشون چی بود؟
غول کوچیکه گفت: تا حالا کسی جرات نکرده رو عشق سلطان خش بندازه ولی تو تو از پشت بهش خنجر زدی سوسول. عشقت کیه؟ عشقت چیه؟
نمی فهمیدم چی میگه. تو فکر این بودم چه جوابی بدم که گوشیم زنگ خورد. نگاهی به گوشی رو داشبورد انداختم. غول کوچیکه متوجه حواس پرتیم به گوشی شد. پرید گوشیو ورداشت. نگاهی به گوشی انداخت. عشقم داشت زنگ میزد..
غول کوچیکه گفت: عشقته؟! جواب بده بده بگو بیاد اینجا
گفتم:منظورت چیه داداش
گفت: سپر عشق سلطان شکستی باید یه جایی از عشقتو بکشنم
متعجب گفتم: ها؟!!
گفت: عشق در برابر عشق
گفتم: آخه چه ربطی به اون داره داره، خسارتشو میدم
بلند گفت: جواب بده سلطان حرفش حرفه
با ناله گفتم: آخه اون بدخت چرا باید تاوان گیجی من و پس بده
کلی التماس کردم. از عشقم گفتم. از اینکه دختر مردم چرا باید تاوان اشتباهه من و پس بده. خودم هستم. نزدیک بود زار بزنم که راضی شد بره با سلطان حرف بزنه به جای عشقم دست منو بشکنه. بعد چند دقیقه گپ با سلطان برگشت. مث گوسفندی پس کلمو چنگ زد و به سمت سلطان برد. دستمو گذاشت رو پنجره ماشین و می خواست از آرنج بشکنه. غول کوچیکه دستشو نود درجه بالا برد. می خواست ضربه بزنه که سلطان گفت: ولش کن.
غول کوچیکه اطاعت کرد. سلطان ادامه داد: اگه عاشق نبودی امشب زنده نمی موندی
پارس سلطان که دور شد. واژه عشق همه ذهنمو پر کرده بود. دوسال بود با رویا بودم. اصرار داست اسمشو با کلمه عشقم سیو کنم. مث خودش. امشب سر اینکه قرار ادامه این رابطه چی بشه دعوامون شد. ذهنم درگیر دعوای با رویا بود که زدم به سپر عشق سلطان. عاشق بودن یا نبودن؟ مسئله این است. نبودم ولی چون بودم زندم. شماره عشقمو گرفتم....