bijinet

داستان رمان فیلم نامه نمایشنامه

bijinet

داستان رمان فیلم نامه نمایشنامه

bijinet

تمام نوشته های این وبلاگ اورجینال بوده و نوشته بیژن حکمی حصاری است.

من بیژن حکمی دانش آموخته سینما گرایش فیلم نامه از دانشگاه هنر تهران هستم و مدت ده سال در این حوزه فعالیت می کنم.
.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

طرح نمایشنامه کمدی موزیکال" آسانسور" به همراه صحنه ای از نمایشنامه

 

نوید 20 ساله برای دیدن عشقش به سمت آپارتمان او می رود. عشق او مهتاب کلید را از پنجره برای او پرتاب می کند. نوید باید دزدکی وارد مجتمع شده. با آسانسور به طبقه دهم رفته و عشقش را در نیمه شب ملاقات کند. درست در شبی که خانواده مهتاب در مسافرت هستند. اما مشکل بزرگ این است که در این مجتمع که اکثر خانواده های مذهبی زندگی می کنند. کسی نباید بویی ببرد.کسی از آمدن نوید با خبر شود. آبروی خانواده مهتاب می رود و قیامت می شود. همه چیز به خوبی به نظر پیش می رود. اما.. 

اما درست در یک طبقه مانده تا نوید به دیدار مهتاب برسد آسانسور گیر می کند و فاجعه آغاز می شود. اگر زنگ هشدار زده شود همه با خبر می شوند. نوید چگونه باید از این مخمصه بدون اینکه کسی مطلع شود نجات یابد؟ 

........... 

(پرده ای از نمایشنامه) 

نوید: دروغ چیه؟ مگه نمی بینی، تصویری دارم باهات حرف می زنم الاغ. اینا ببین..( داد می زند)
گوشی همراهش را به اطراف می چرخاند
صدای سعید: عشق بازیگری هستی دیگه. واقعا خوب فیلم بازی می کنی؟ از کجا معلوم که آسانسور گیر کرده؟ ایستگاه کردی منو. حتمن تو آسانسور مجتمع خودتونی. گفتی زنگ بزنم سعید اسکول بازی
نوید : اوسکول بازی چیه؟ بیا ببین اینم چراغ هشداره آسانسور.. روشنه.. بیا اینم شماره َطبقات.. کوری؟ بین هشت و نه  گیر کرده
صدای سعید: بین هشت و نه؟
نویذ: آره
صدای سعید: واقعا بین هشت و نه؟
نوید: اره
صدای سعید: آها پس تو باقرزاده گیر کردی
نوید: چی؟
نوید: فیلم سن‌پطرزبورگ یادت نیست. پیمان قاسم خانی میگه یه دانشمند  ایرانی یه عدد بین هشت و نه کشف کرده که اسمشو گذاشتن باقرزاده. و الان بخوای تا ده بشماری باید اینجوری بشماری، یک دو سه چهار پنج
نوید عصبی داد می زنذ: سعید الاغ سعید خر سعید بی نا...
صدای سعید: خفه شو یه لحظه بابا. تا چند شمرده بودم... اه.. از دوباره باید بشمارم... یک دو سه چهار پنج شش هفت هشت باقرزاده نه و ده. الانم تو طبقه باقرزاده گیر کردی. می دونی چرا گیر کردی؟
نوید: سعید من دارم خفه میشم تو شر سر هم می کنی.. خواهش می کنم
صدای سعید: ببین برای اینکه نجات پیدا کنی باید بفهمی چرا گیر کردی؟
نوید: ( نوید مستاصل با صدای لرزان) چرا گیر کردم؟
صدای سعید: چون آسانسوره قدیمیه. عدد باقرزاده چون جدید کشف شده براش تعریف نشده( و با صدای بلند زیر خنده می زند)
نوید:( ملتمسانه) سعید خواهش می کنم. بخدا دارم نفس کم میارم.
صدای سعید: باشه باشه. نوکرتم. رفیق برای همین لحظاته. بذار زنگ بزنم جواد و شهاب و دنی هم بیان بالا حال میده دور هم یه فکری هم به حال تو می کنیم
نوید: سعید من دارم می میرم تو چی می گی؟ حال کنیم چیه؟
صدای سعید: بخدا همین مسخره بازیها همش خاطره میشه بعد با خودت می گی.. حیف..
نوید : اوسکل اگه همینجوری زر بزنی بعدی برای من وجود نداره
صدای سعید: تو سگ جون تر از این حرفایی. البته.. (مکث می کند) بدم نیست ها. الان تو تو آسانسور بمیری بنظرت روی آگهی ترحیمت می نویسن جوان ناکام؟
نوید: سعید بخدا حالم بده..
صدای سعید : کاش تو برگشتن آسانسور گیر می کرد، اینجوری حداقل ما رفیقا می دونستیم ناکام نبودی.. نوید مشنگ میگن بهت الکی نیست دیگه بلدی نیستی کی تو آسانسور گیر کنی ..  می رفتی بالا.. می زدی.. ت
نوید: سعید( فریاد بلندی می کشد)
صدای سعید : چه خبرته بابا تو قبر که گیر نکردی، آسانسور دیگه.. چه داد و بیدادی راه انداخته.. می دونی من تا حالا چند بار تو آسانسور گیر کردم
نوید:(کاملا واداده و مستاصل) تو تو آسانسور گیر کردی؟
صدای سعید: ها بابا. یه بارم نه.. همین به ماه پیش.. اوه اوه صب کن صب کن
دنی و شهاب اومدن بالا..اوه اوه کر کر خنده شروع شد...

نوید از سر بدبختی پوزخندی می زند و جلوتر رفته رو به تماشاچیان میخواند:

نویسنده: بیژن حکمی حصاری

  • بیژن حکمی حصاری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی