bijinet

داستان رمان فیلم نامه نمایشنامه

bijinet

داستان رمان فیلم نامه نمایشنامه

bijinet

تمام نوشته های این وبلاگ اورجینال بوده و نوشته بیژن حکمی حصاری است.

من بیژن حکمی دانش آموخته سینما گرایش فیلم نامه از دانشگاه هنر تهران هستم و مدت ده سال در این حوزه فعالیت می کنم.
.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

رمان برتای من

شنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۵۵ ب.ظ

رمان برتای من(در حال چاپ)

 

صفحه ای از رمان:

 


وقتی یه متر پرت شد جلوم، فهمیدم پام به چی خورده. از اون آدما  هستم، که باید مدام بهش تذکر بدی، مواظب جلو پات باش. زنم همیشه میگه: کی می خوای بزرگ شی؟ چهل سالت شده هنوز مثل بچه ها سر به هوایی.
خنده دار بود. راست می گفت. هفته ای یه بار به خاطر همین سر به هوا بودن زمین میخورم.
یه کلت کمری رو با پام پرت کرده بودم. سنگینشو تو ضربه ای که ناخواسته بهش زده بودم حس کردم. متوقف شدم. از دور نگاهش کردم. شاید اسباب بازی بچه ها بود. موقع بازی تو خیابون گمش کردن. ولی.. سنگین بود.
 معمولن بین ساعت هشت تا نه از سر کار بر می گردم. از مترو که پیاده میشم تا برسم خونه یه ساعتی طولش میدم. مسیرمو دور می کنم تا زنم سریال شبانه تلوزیون دیده باشه و مجبور نباشم باهاش بشینم و از اینکه این عاشق اون شده و بهش نرسیده یا اون بنده خدا زندگیش در حال فروپاشی هست به خاطر اینکه عاشق یکی دیگه شده، غصه بخورم.
مسیر خلوتی رو انتخاب می کنم به جای اینکه از خیابون اصلی برم. خیابونی رو میرم که نیاز نباشه از پیاده رو برم و مدام مواظب باشم به این یا اون نخورم. از جایی میرم که بتونم از گوشه خیابون قدم بزنم و همزمان ماشین های پارک شده گوشه خیابون نگاه کنم. خونه ها رو نگاه کنم. حدس بزنم صاحب اون دوست شش کیه؟ یا نه صاحب اون سانتافه کیه؟ چه شکلیه؟ زنش چه شکلیه؟ چه کارست؟ ماهی چقدر در میاره که تونسته سانتافه بخره؟ عاشق زنشه؟ یا نه از اینکه زنش تنها دلخوشیش سریال دلدادگان یا دل باختگانه متنفره؟
کلی هم با خودم حال می کنم. کلی خیال پردازی. بدم نیست. سریع برم خونه چیکار؟ و از پنج سال پیش که اومدیم این محله و منم شدم رباتی که صبح ساعت شش از خونه میزنه بیرون و بوغ شب بر می گرده، تنها تفریحم و تنها ساعاتی که تو خودمم و تنهام و دنیای خودمو دارم، همین یه ساعت پیاده روی تا خونست. و تا به حال هیچ مانعی عجیب غریبی جلو سبز نشده بود. به چیز میز زیاد خوردم. سر به هوا بودن خیلی کار دستم داده ولی. یه اسلحه رو با پام پرت نکرده بودم.

 


خیلی وقته دیگه تفنگ ترقه ای و کلن اسباب بازی دور بره بچه ها ندیدم یا خیلی کم دیدم. همه چیز ریخته شده تو تب لتا. کمی جلوتر رفتم. دوست داشتم چیزی بیشتر از یه تفنگ ترقه ای باشه. برا همین ..
 نگاهی به دور برم انداختم و آرام به سمت اسلحه حرکت کردم. تا اون موقع اینجور تجربه ای نداشتم. نمی دونستم وقتی پام تو خیابون بخوره به یه اسلحه چکار باید بکنم؟ البته شاید اسباب بازی باشه؟ اگه نباشه چی؟
تا این لحظه که به این سن رسیدم، تو خیابون پام به یه تفنگ ترقه ای هم نخورده. من که تو بچگی هیچ وقت تفنگ ترقه ایم رو تو خیابون ول نکردم. کنارم نبود خوابم نبرد. مگه میشه یه بچه تفنگ ترقه ای رو تو خیابون جا بذاره؟
اگه ترقه ای نباشه چی؟ واقعی باشه؟ مگه میشه؟ فک کنم در طول تاریخ یعنی از زمان ساخته شدن کلت کمری اینجور اتفاقی پیش نیومده که یکی تو خیابون راه بره، پاش بخوره به یه اسلحه... البته..  شاید در شورش های داخلی بوده...
نمی دونم شاید تو فیلم ها اتفاق افتاده باشه. ولی حالا یه اسلحه به پای من خورده و پرت شده یه متری جلوم. کیف پولی دسته اسکناسی، کارت عابر بانکی که رمزش توش نوشته شده مثل گنجی که از آسمون برام افتاده باشه که معمولن به پای نمی خوره. اگرم می خورد باز همینکه می خواستم برش دارم و بگم خدا بده برکت، کلی عذاب وجدان می ریخت سرم. نکنه ماله یه بدبختی باشه که پول عمل بچشو به هزار بدبختی جور کرده و هزار نباید و نکن و گناه و اینا. خنده داره.
 آدمی که تو زندگیش همیشه به انتظار معجزه است، از این سناریوها زیاد برای خودش می چینه. ولی اسلحه. تا حالا تو رویاهم جایی نداشت. یعنی تو هیچ کدوم از خیالبافی های شبانم جایی نداشت. اونم وقتی صدای خور خور زنم بلند میشه و معلومه تو خواب داره به این فکر می کنه که محند به ریحان میرسه یا نه؟

ولی واقعیت روبروم همین بود. جلوم یه کلت کمری بود. یه سلاح کمری مشکی رنگ که یه جاهاییش رنگ پریدگی داشت. معلوم بود کارکرده است. فک نکنم ترقه ای بشه. سنگینشو حس می کردم.
خیابون منتهی به خونمون اون وقت شب خلوت بود.آروم آروم بهش نزدیک شدم ....

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی