برشی از نمایشنامه " در انتظار شیرین"
برشی از نمایشنامه "در انتظار شیرین"
اقتباسی آزاد از " در انتظار گودو"
----------------------------------------------------------------------------
نوید گامی به سمت سعید بر می دارد. خیره سمت او می ایستد.
نوید: گوش بده. من و تو باید به یه توافقی برسیم، شیرین فک نکنم بیاد
سعید: میاد
نوید: اگه می خواست بیاد که من تو رو با هم روبرو نمی کرد، چی می گن اینجور وقتا؟ آها توپو انداخته تو زمین ما
سعید : به من قول داده میاد پس میاد
نوید:/پوزخندی می زند/ خودتو زدی به اون راه، شاید بیاد ولی وقتی من تو تکلیفمون مشخص بشه، باید به توافقی برسیم
سعید: توافق؟ حتما توافق اینکه که من کوتاه بیام، نه داداش حتی اگه از زبون خودش بشنوم
نوید: نه حتمن که این نیست ولی ...بین به نظرت دختره..؟
سعید: منظورت شیرینه دگه؟
نوید: هنوز انتخابشو نکرده روش حساس شدی؟
سعید:از نظر من انتخابشو کرده داره. امتحان می کنه ببینه کم میارم یا نه
نوید: یکم واقع بین باش، از نظر من دخت... یعنی شیرین شاخیه برا خودش، کلی طرفدار داره، لاکچریه../ حرفش بریده می شود/
سعید:خوب باشه، تو فکر کردی با کی طرفی؟
نوید: قصد توهین ندارم ولی به نظرم کبوتر با کبوتر باز با بازه دیگه نیست
سعید: بی خیال. بی مزه شده دیگه. انتظار هر چیزی رو داشتم غیر از اینکه واستم اینجا و باز بحث لوس و تکراریه پولدار و فقیر و کبوتر و باز بشنوم. بی خیال داداش دورش گذشته. عوضش کن
نوید: اتفاقا همیشه همینه بوده همینم هست، هر چی پول بدی آش می خوری سرجاشه.
سعید: خوب دقیقن من اینجا باید بگم ....آها؟ / صدایش در گلو می اندازد/ تو از اون آدمایی که فک می کنی رابطه ها رو هم میشه با پول خرید/ مکثی می کند مانند خودش می گوید/ پس چرا اینجایی یه قیمتی میدادی نتونه رد کنه
نوید: به این شوری که تو میگی نه ولی مهمه، همش پول نیست ولی بی مایه فتیره
سعید: صدرصد. به اندازه مایش موجوده
نوید: مظنه عشق تو بالا شهر تا پایین شهر یکی نیست
سعید: می دونم، مظنه بازار دستمه، اگه واقعن یه ماه باهاش حرف می زدی می شناختیش که اهل این نیست که تو عشق چتکه دستش بگیره
نوید:اتفاقا چون میشناسمش می گم خودتو گول نزن
سعید: آره خودم گول می زنم. اصلا دوست دارم خودمو گول بزنم تو مشکلی داری؟
نوید: نه راحت باش ولی وقتی خودتو گول میزنی واقعیت خوب نمی بینی. کاربقیه رو سخت می کنی. تو توافق به مشکل بر می خوریم
سعید: توافق؟/ می خندد/ ببین رفیق تو که مطمئن بودی بازی رو بردی برا چی اومدی؟ هماهنگ می گردی باهاش دم در خونه تحویل می گرفتیش، چرا این همه به خودت زحمت دادی؟
نوید:/ با لبخندی نشان می دهد از این متلک خوشش امده است/ خوب بود، ولی اول فکر رقیبی در این سطح و نمی کردم یعنی اصلا فکر رقیب و نمی کردم. دوم به نظر همه چی معلومه شیرین قصد داشته ..نه باشه اصلا فک کن شیرین می خواسته من چشام باز شه، یعنی فرض محال که محال نیست، آره فک کن شیرین می خواسته من چشام باز شه، راهنماییم کن قراره چیو ببینم چشام باز شه؟/ سرش را به اطراف می چرخاند کمی جلوتر می رود با دقت سعید را ورانداز می کند/ من که چیزی نمی بینم، کو چیزی که ببینم و کف بر شم، چیزی که بفهمم آره بابا رقیب یه سر و گردن سرتره.. نه چیزی نمی بینم. تو چی؟ آها صب کن فک کنم تو چشات خوب باز شد یعنی همین که...
نویسنده: بیژن حکمی حصاری