داستان کوتاه "محند"
خرده دعواهای زن و شوهری-محند
خانومشون که غرق تی وی بود، گفت:
- یه چایی برام می ریزی؟
آقاشون که آنسوتر سرش تو گوشیش بود، سری به تایید تکان داد. ولی بلند نشد. چندی بعد خانومشون داد زد:
- محند با توام
آقاشون مکثی کرد. با تعجب سرشو بلند کرد و پرسید:
- عزیزم چی می گی؟! محند کیه؟
خانومشون نشنید. آقاشون رفت بالای سرش خانومشون و آرام بهش زد. خانومشون تکونی خورد و پرسید:
- چیه؟
آقاخانشون گفت: محند و صدا زدی؟
خانومشون متعجب نگاهی به سر تا پای آقاشون انداخت و با پوزخندی گفت: گفتم محند؟!
آقاشون گفت: آره گفتی محند
خانومشون خندید و گفت: به تو گفتم محند؟!
آقاشون کله ای تکون داد. خانومشون بلندتر خندید. مکثی کرد و دوباره به آقاشون خیره شد و گفت: چرا بهت گفتم محند؟!
آقاخانشون با تعجب پرسید: محند کیه؟
خانومشون به سمت تلوزیون بزرگ ال سی دی برگشت. به بسته جوانی خوش چهره در سریالی ترکی اشاره کرد و گفت: اون خوشتیپه
آقاشون به نمای بسته جوان خوش چهره داخل تی وی نگاهی انداخت. مدتی به جوان که روبرو دختری زیبا ایستاده بود و با او صحبت می کرد خیره شد.سری تکان دادگفت: نه اون خوشتیپ تره خیلی
مکثی کرد.سرشو به چپ و راست تکونی داد و گفت :همونو بگو برات چایی بریزه
برگشت سرجاش. تو مبل فرو رفت و کلشو کرد تو گوشیش.
خانومشون گفت: فداش شم ناراحت شد..حسود نبودی که
آقاشون توجهی نکرد. خانومشون گفت: لوس نشو دیگه محن...منم قاطی کردم. لوس نشو محمد دیگه یه چایی بریز بخوریم
آقاشون گفت: کار دارم
خانومشون عصبی شد و گفت: بهتون برخورد آقاخان
و بلند شد برا خودش یه چایی ریخت و دوباره روبرو تی وی نشست و غرق محند شد.
(نویسنده: بیژن حکمی حصاری)