bijinet

داستان رمان فیلم نامه نمایشنامه

bijinet

داستان رمان فیلم نامه نمایشنامه

bijinet

تمام نوشته های این وبلاگ اورجینال بوده و نوشته بیژن حکمی حصاری است.

من بیژن حکمی دانش آموخته سینما گرایش فیلم نامه از دانشگاه هنر تهران هستم و مدت ده سال در این حوزه فعالیت می کنم.
.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

فیلم نامه کوتاه(داستان کوتاهی درباره عشق)

سه شنبه, ۶ تیر ۱۴۰۲، ۱۱:۱۹ ق.ظ

داخلی- روز-آپارتمانی(ساخته شده) 

 

زنی جوان با عجله به سمت در ورودی آپارتمان می رود.

مردی همسن و سال او با عصبانیتی که در چهره اش نمایان است به دنبال زن با فاصله ای می رود. آنقدر عصبانیست که جلوش را نمی بیند و شصت پایش محکم به پایه مبل می خورد. از درد به خودش می پیچد و دستانش را مشت می کند. زن لحظه ای بر می گردد. با دیدن مرد در آن وضعیت می ایستد. مدتی به هم خیره می شوند. زن بر می گردد به سمت در می رود. به در خروج آپارتمان می رسد. رو به در می ایستد. به دستگیره خیره می شود. با تردیدی دستگیره در را می گیرد. مکثی می کند. بلاخره دستگیره را فشار می دهد. خارج می شود، در را محکم می بندد. مرد که برخورد انگشت شصت پایش به پایه مبل هنوز آزاش می دهد، آرام و تا حدی لنگان، به سمت در می رود. پشت در می ایستد. خیره به دستگیره می ماند.دستش به سمت دستگیره می رود. می خواهد در را باز کند، منصرف می شود. از در کمی فاصله می گیرد. نگاهش به دستگیره در است و امیدی برای چرخیدن. اما بی فایده است. بر می گردد به در تکیه می دهد. به درون آپارتمان نگاهی می کند. 

 با غمی نمایان در چهره اش به داخل بر می گردد. از آینه قدی روی دیوار، کنار جاکفشی رد می شود. مکثی می کند. متعجب است. بر می گردد و روبروی آینه قدی قرار می گیرد. چند باری جلو و عقب می رود. مات و مبهوت به آینه خیره شده است. به آینه کاملا نزدیک می شود. خودش را در آینه نمی بیند. پوزخندی می زند. خشکش زده است. مدتی به آینه متعجب خیره می شود. سرش را تکانی می دهد. چشمانش را می بندد و باز کند. تصویرش در آینه دیده نمی شود.خنده دار به نظر می رسد. رو به آینه خالی می خندد. خنده ای تلخ که به کم کم هیستریک و غم انگیز می شود. 

ناگهان زنگ در خانه زده می شود. با زنگ دوم مرد به خود می آید. همچنان که نگاهش به آینه است به سمت در می رود. در را باز می کند. زنش پشت در است. 

مرد به زن خیره شده است. با مکثی با تعجب کناری میرود. زن وارد می شود و به سمت انتهای خانه می رود. مرد بر می گردد. به مسیر حرکت زن نگاه می کند. نگاهش دوباره به آینه می افتد. مردد است. آرام دوباره به سمت آینه می رود. با مکثی خودش را جلو آینه قرار می دهد.  تصویرش در آینه دیده می شود، آرام می شود. نفس راحتی می کشد. به خودش در آینه خیره شده است. زن در اتاق انتهایی راباز کرده خارج می شود. از کنارش عبور می کند. مرد او را در آینه می بیند. زن بدون اینکه به مرد رو کند، کیفش مدارکش را به او نشان که میدهد به نشان اینکه جا گذاشته و به سمت در خروجی می رود. مرد که نگاهش به آینه است بر می گردد. نگاهی از پشت به زن می اندازد، می خواهد چیزی بگوید مکثی می کند و سرانجام دهن باز می کند

مرد: شیرین....

زن در چهارچوب در مکثی می کند ولی ادامه می دهد و خارج می شود. مرد به سمت در می دود و خارج می شود. تصویر همزمان فید می شود

(نویسنده: بیژن حکمی حصاری)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی