bijinet

داستان رمان فیلم نامه نمایشنامه

bijinet

داستان رمان فیلم نامه نمایشنامه

bijinet

تمام نوشته های این وبلاگ اورجینال بوده و نوشته بیژن حکمی حصاری است.

من بیژن حکمی دانش آموخته سینما گرایش فیلم نامه از دانشگاه هنر تهران هستم و مدت ده سال در این حوزه فعالیت می کنم.
.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلم نامه نویسی» ثبت شده است

۰۱
مرداد
۰۲

سکانسی از فیلم نامه بلند بی صورت(ثبت شده در بانک فیلم نامه خانه سینما)

 

داخلی-بالکن –خانه نرگس/خارجی-ماشین مهراب


نماهایی در دو صحنه زیر به شکل موازی به هم کات می شود. نرگس که درون ماشین با مهراب صحبت می کند و شیرین که پشت به خورشید در حال غروب در ضد نور ایستاده است. خورشید آرام آرام پایین می رود.
شیرین زیر لب کلمه "بی بی" را آرام و ملتمسانه تکرار می کند. ابتدا آرام اما در حدی که بشنویم. آرام و ملتمسانه و آهنگین. دوربین در ضد نور به او نزدیک می شود. هر چه دوربین به او نزیک تر می شود، صدایش را کمتر می شنویم. کم کم تنها تکان خوردن لباهایش را می شنویم. و کم کم صدایش از التماسی آهنگین به فریاد خفه و اگزجره شده تبدیل میشود. به بسته کامل او که می رسیم. انگار کم فریادها را غورت داده و لبها دیگر تکان نمی خورد. فقط خشم درون که توان بیرون ریختن ندارد در عضلات چهره اش منعکس شده. صورتی پر از خشم و بغضی که کم کم از دل این خشم نمایان می شود


خارجی- ماشین مهراب


 از دور از زاویه دید شیرین، به بی ام دبلیو مهراب، نزدیک می شویم که در این کوچه بمبست و باریک غریبه به نظر می رسد. نرگس و مهراب درون ماشین نشسته اند. شیشه ها بالاست و صدایی نمی شنویم. سکوت مطلق و تنها صدای آرام و ملتمسانه " بی بی" گفتن شیرین که به روی این صحنه کشیده می شود.
نرگس حرف می زند و مهراب مرتب سرش به تایید حرف های نرگس تکان می خورد. {با هر تایید او به نمای صحنه قبل کات می شود. لحظه ای سراغ شیرین می رویم. به او نزدیک می شود و دوباره به این صحنه کات می شود.} مهراب با قیافه حق به جانب سرش پایین است و درست در لحظه ای که می خواهد با تایید سر به نرگس اطمینانی بدهد، سرش را بلند می کندt به او نگاهی می کند و سری تکان می دهد. کم کم به توشات نرگس مهراب می رسیم. جایی که نرگس لحظه ای سکوت می کند. مهراب سر بلند کرده و دو دستش را روی چشمانش می گذارد. لحظه ای صحبت می کند و نرگس با مکثی، لبخندی رضایت بخش می زند.


خانه نرگس/چندی بعد


نرگس در خانه را باز می کند و وارد می شود. شیرین رو بالکن ایستاده است. نگاه خیره اش باعث می شود پیرزن دم در بایستد و به او خیره شود. پیرزن آرام به سمت دختر و نگاه خیره، پرسشگر و سرزنشگرش حرکت می کند. روبروی    او می ایستد.
        دختر        قبول کردی؟
        نرگس        می خوام با خیال راحت بمیرم
        دختر        و من با خیال ناراحت زنده بمونم
        نرگس        نمی ذارم کسی ناراحتت کنه
        دختر        بی بی نارحتم
        نرگس        بدون من می خوای چکار کنی؟
        دختر        تو چهل سال بدون من چکار کردی؟
        نرگس         فرق داره..فرق داره..( پورخندی می زند و کم کم می خندد و دیالوگ را تکرار می کند)

صدای خنده شیرین کم کم به حق حق تبدیل می شود. دختر از پیرزن جدا می شود و به سمت گوشه دیگر بالکن رو به خورشید تنها سرخی از آن باقی مانده می ایستد. پیرزن مکثی می کند به سمت او می رود. کنار او می ایستد. دستش را می گیرد و نوارش می کند
        نرگس        می شناسمش. نااهل نیست.
        دختر        ساده ای بی بی

نویسنده: بیژن حکمی حصاری

  • بیژن حکمی حصاری
۱۳
تیر
۰۲

نویسنده شو

 

با من هر چه در ذهن دارید روی کاغذ بیاورید. انجام کلیه سفارشات نوشتاری شما، در مدیوم های مختلف:

داستان کوتاه، رمان، قصه، فیلم نامه، نمایشنامه و زندگینامه و پایان نامه های رشته های سینما و تیاتر.

 

 

کار توسط من نوشته می شود ولی شما نویسنده اثر خواهید بود.

مالکیت معنوی اثر قانونا به شما واگذار می شود.

با امکان بازنویسی رایگان تا رسیدن به کیفیت مورد نظر شما.

نویسنده: دانش آموخته سینما گرایش فیلم نامه از دانشگاه هنر تهران. با ده سال سابقه. 

زیر نظر موسسه فرهنگی هنری معتبر دارای مجوز از اداره ارشاد.

شماره تماس: 09190227124

  • بیژن حکمی حصاری
۰۶
تیر
۰۲

داخلی- روز-آپارتمانی(ساخته شده) 

 

زنی جوان با عجله به سمت در ورودی آپارتمان می رود.

مردی همسن و سال او با عصبانیتی که در چهره اش نمایان است به دنبال زن با فاصله ای می رود. آنقدر عصبانیست که جلوش را نمی بیند و شصت پایش محکم به پایه مبل می خورد. از درد به خودش می پیچد و دستانش را مشت می کند. زن لحظه ای بر می گردد. با دیدن مرد در آن وضعیت می ایستد. مدتی به هم خیره می شوند. زن بر می گردد به سمت در می رود. به در خروج آپارتمان می رسد. رو به در می ایستد. به دستگیره خیره می شود. با تردیدی دستگیره در را می گیرد. مکثی می کند. بلاخره دستگیره را فشار می دهد. خارج می شود، در را محکم می بندد. مرد که برخورد انگشت شصت پایش به پایه مبل هنوز آزاش می دهد، آرام و تا حدی لنگان، به سمت در می رود. پشت در می ایستد. خیره به دستگیره می ماند.دستش به سمت دستگیره می رود. می خواهد در را باز کند، منصرف می شود. از در کمی فاصله می گیرد. نگاهش به دستگیره در است و امیدی برای چرخیدن. اما بی فایده است. بر می گردد به در تکیه می دهد. به درون آپارتمان نگاهی می کند. 

 با غمی نمایان در چهره اش به داخل بر می گردد. از آینه قدی روی دیوار، کنار جاکفشی رد می شود. مکثی می کند. متعجب است. بر می گردد و روبروی آینه قدی قرار می گیرد. چند باری جلو و عقب می رود. مات و مبهوت به آینه خیره شده است. به آینه کاملا نزدیک می شود. خودش را در آینه نمی بیند. پوزخندی می زند. خشکش زده است. مدتی به آینه متعجب خیره می شود. سرش را تکانی می دهد. چشمانش را می بندد و باز کند. تصویرش در آینه دیده نمی شود.خنده دار به نظر می رسد. رو به آینه خالی می خندد. خنده ای تلخ که به کم کم هیستریک و غم انگیز می شود. 

ناگهان زنگ در خانه زده می شود. با زنگ دوم مرد به خود می آید. همچنان که نگاهش به آینه است به سمت در می رود. در را باز می کند. زنش پشت در است. 

مرد به زن خیره شده است. با مکثی با تعجب کناری میرود. زن وارد می شود و به سمت انتهای خانه می رود. مرد بر می گردد. به مسیر حرکت زن نگاه می کند. نگاهش دوباره به آینه می افتد. مردد است. آرام دوباره به سمت آینه می رود. با مکثی خودش را جلو آینه قرار می دهد.  تصویرش در آینه دیده می شود، آرام می شود. نفس راحتی می کشد. به خودش در آینه خیره شده است. زن در اتاق انتهایی راباز کرده خارج می شود. از کنارش عبور می کند. مرد او را در آینه می بیند. زن بدون اینکه به مرد رو کند، کیفش مدارکش را به او نشان که میدهد به نشان اینکه جا گذاشته و به سمت در خروجی می رود. مرد که نگاهش به آینه است بر می گردد. نگاهی از پشت به زن می اندازد، می خواهد چیزی بگوید مکثی می کند و سرانجام دهن باز می کند

مرد: شیرین....

زن در چهارچوب در مکثی می کند ولی ادامه می دهد و خارج می شود. مرد به سمت در می دود و خارج می شود. تصویر همزمان فید می شود

(نویسنده: بیژن حکمی حصاری)

  • بیژن حکمی حصاری