bijinet

داستان رمان فیلم نامه نمایشنامه

bijinet

داستان رمان فیلم نامه نمایشنامه

bijinet

تمام نوشته های این وبلاگ اورجینال بوده و نوشته بیژن حکمی حصاری است.

من بیژن حکمی دانش آموخته سینما گرایش فیلم نامه از دانشگاه هنر تهران هستم و مدت ده سال در این حوزه فعالیت می کنم.
.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۱ مطلب با موضوع «مقاله» ثبت شده است

۰۷
آبان
۰۱

خرید اقساط و زندگی اقساطی

بیست سی سال پیش، بابام که روبروی تلوزیون 14 اینچ سیاه و سفید و قرمز رنگ به پشتی قرمز رنگ مخصوصش تکیه داده گفت: زن من قرض داشته باشم خوابم نمی بره. می خوام بخوابم می خوام خیالم راحت بشه روز بعد اگه بیدار نشدم بدهکار هیچ کس و ناکسی نباشم. مادرم که تو آشپزخانه سبزی تف می داد که دست به کار درست کردن قرمه سبزی بشه گفت: مرد الان قسط نداشته باشی نمی تونی زندگی کنی. بابام گفت: کی گفته؟ الان ما زندگی نمی کنیم. مادرم گفت: بله زندگی می کنیم ولی کی دیگه اینجوری زندگی می کنه. کی هنوز تو خونش تلویزون سیاه سفید داره. کی دیگه رو فرش میشینه؟ همه تو خونشون مبل دارند. هر کی میاد تو خونه خجالت می کشم. بابام گفت: حجالت می کشی؟! خجالت اونو باید بکشه که همه چیز زندگیش قسطیه نه تو. ختم کلام تاو وقتی زندم جنس قسطی تو این خونه نمیاد. من نمی خوام نسیه زندگی کنم می خوام نقد زندگی کنم. حجت بر همه اهل خانه تمام. و صدای تلوزیون زیاد کرد.

ولی مادر من از اون زنا نبود که با این صداتو گلو انداختنهای بابا کوتاه بیاد. پنهون از چشم بابا می رفت تا جایی که می تونست از احمدآقا قسطی فروش محله ظرف و ظروف می خرید. آخر برجم بابا رو مجبور می کرد یه چیزی بکشه رو خرج خونه. همیشم یه بهونه داشت که بابا رو راضی کنه و پول قسطای پنهونیش دربیاد. بابا تا چشم واکرد دید تلوزیونش عوض شده. خونشم مبلمان شده. کم کم کار به جایی رسید که مامان گفت: مرد تو سرتو راحت بذار رو بالشت بخواب فکر قسط قرضم نباش. دقیقن یکی از علل ترک برداشتن مرد سالاری همین خرید های قسطی تو زندگی های شهری بود.

بعدترها که من می خواستم زن بگیرم برم سر خونه زندگیم، بابام در گوشم گفت: پسرجان هر کار می کنی با قسط زندگی نکن. آدم قسطی خور اسیره. پاش به غل و زنجیره. گفتم: باشه بابا پس پول خرج  مخارج عروسی رو بده که وام نگیرم. لحظه ای به من خیره شد گفت: خجالت بکش. من می خواستم زن بگیرم یه ریالم از بابام نگرفتم. بابام مثل مهمونا اومد تو عروسی شام و شیرینیش خورد و رفت. و خودش مثل مهمونا اومد تو عروسی من شام و شیرینیش خورد و رفت و من مونده کلی قرض و قسط.

خوب که فک می کنم می بینم مادرم راست می گفت و بابا مدام شعار می داد. ولا. تو این دوره زمونه بخوای مثل آدم زندگی کنی بایدی قسطی زندگی کنه . بدون غل و زنجیر نمیشه. از زندگی عقب میفتی. تکنولوژی با سرعت سرسام آوری داره جلو میره. هر روز یه تلوزیون جدید میاد. یه گوشی جدید میاد. اصلا هر روز شکل زندگی عوض میشه. وقتیم هم شکل زندگی عوض بشه نمیشه که مثل بقیه زندگی نکنی. یعنی خوب که فک می کنم از شش هفت میلیون حقوق من کارمند ساده، همش میره قسط و قرض کرایه خونه که خوب طبیعی هست دیگه. ما داریم روز شب می دویم که قسط بدیم. که قسطامون تموم شد یه نفس راحت بکشیم و بعد با خاطر جمعی زندگی کنیم. الان زندگی نمی کنیم که. نه فعلا فقط می دویم به امید اینکه یه روز قسطا تموم بشه، بعد بشینیم زندگی کنیم.

 ولی یه مشکل هست اونم اینکه تا این قسط تموم میشه باز نمی دونم ناخواسته قسط جدیدی به قسطات اضافه میشه. لامصب انگار تموم شدنی نیست. هی بچه می کنه. دست خودتم هم نیست دیگه. البته من یه بار تصمیم گرفت هر جور شده اینبار که قسطام تموم شد دیگه زیر بار هیج وام و قط و قزض دیگه نرم. بابا یکم راحت زندگی کنم. روز تا شب ندوم برای قسط دادن. یکمم بدوم برای زندگی کردن. ولی کرم دیگه. قسطام که تموم شد یه چند ماهی مقاوت کردم. هر چی زن بچه گفتن تلوزیون عوض کنیم، مبلا رو عوض کنیم، ماشین عوض کنیم، زیر بار نرفتم. گفتم می خوام شب که می خوابم سرم راخت بذار بدون فکر خیال هیچ قسط و قرضی بخوابم. می خواستم مثل بابام باشم. ولی غافل از اینکه دورش گذشته.مگه این زندگی لامصب میذاره. اصلا مگه میشه در حضور دیگران آرامش داشت.

رفت و آمد داری دیگه. میره خونه فک و فامیل، خصوصا میری خونه باجناق می بینی مبل خونش عوض کرده. میبینی برا بچه هاش گوشی جدید خریده. مثلا میری دید و بازید، معاشرت می کنی حالت عوض شه، روحیت خوب شه، حرف بزنی، حرف بشنوی انرژی بگیری ولی نه دید و بازدیدام دید و بازدیدای قدیم. میری خونه فک و فامیل، اسباب اثاثیه جدید فامیل ببینی،  ماشین جدید فامیل ببینی، هدفهای جدید فامیل برای خرید های جدید می شنوی و کلی حسرت میاد سراغ خودت و زن و بچه . بر می گردی خونه همه حالشون گرفتست که چی؟ که باجناق میخاد ماشین جدید بگیره. خونشو میخاد کاغذ دیواری کنه. که داماد فامیل ماشالله هر روز یه ماشین زیر پاشه و تهش همش حال خرابی. نتیجه برای اینکه از این حال خرابی دربیای میشنی با خانم بچه ها نقشه می کشی که چکار کنیم ما از دیگران عقب نیفتیم. و دوباره وسوسه قسط اضاف کردن. از کجا وام بگیرم؟  چی رو بفروشیم چی رو قسطی بخریم؟ آره واقعا کرمه این قسط. یعنی کرمم نباشه خوب نمیشه دیگه. نباشه همش جنگ و اعصابه بخدا. همش نیش کنایه. آی ببین فلانی چی خریده. آی ببین فلانی چه زیر پاشه. آی مگه ما از کی کمتریم؟ آی این آن اون. حال داری. من نمی دونم بابام چه جوری براش مهم نبود باجناقش پرشیا سوار می شد، اونوقت بابا من هنوز حاضر نشده دست از اون وانت پیکانش بکشه. اصلا الان مگه روت میشه یه ماشین بیست سال زیر پات باشه. بیست سال چیه؟ ده سال..نه ده سال چیه؟ خود من یه پراید پنج  سال زیر پام بود صدای زن بچه و فک فامیل درآمده بود که پس کی می خوای این پراید عوض کنی؟ راست می گفتن. نمیشه اینجوری زندگی کرد. صدای دیگران درمیاد. ما داریم با دیگران زندگی می کنیم. دیگران از فک فامیل دوست و آشنا هم حق دارند ناراحت باشند که تو چی می خوری؟ چی می پوشی؟ چی سوار میشی؟ حتی تا تو اتاق خواب آدمم دیگران حق نظر دادن دارند. چون براشون مهمی دیگه. خواهر زنم اومده بود تو اتاق خواب ما تخت ما رو دیده بود خیلی غمگین شده بود بنده خدا و گفته بود این تخت خیلی قدیمی شده عوضش کنید دیگه. بعدم کلی دلیل آورده بود که تختای جدید خیلی در زناشویی موفق و خوب تاثیرگذاره. وقتی هم زنم به من گفت دیدم دلیلش منطقیه و سریع رفتیم یه تخت جدید قسطی خریدیم. آره مادر بندخدای من حق داشت اینقد ناراحت باشه از اخلاق بابام. بابام یه چیز خیلی ساده رو انگار نمی خواست قبول کنه که وسایل و دارایی آدم از خود آدم مهتره. تازه این روزا نمیشه نقد زندگی کرد باید نسیه زندگی کرد پدر من. یعنی اگه زیر بار قسط و وام کمرت نشکست و قطع نخاع نشدی ایشالله قسطای که بعد ده بیست سال سی سال دیگه تموم شد، بعد میشینی راحت اگه عمری بود نقد زندگی می کنی. ایشالله.

  • بیژن حکمی حصاری